خب آخه قربونت برم، وقتی توی قرآنش میگه آیا نمیدونند که خدا آنها رو میبینه، پس باید ببینیم که بیمعرفتی چه خدایی رو داریم انجام میدیم. مگه نه این که اون ما رو خلق کرده و خدایی کرده؟ حالا داریم جلوی اون معصیت میکنیم؟
«طبق روال هر روز، رفتیم طبقهی بالای خانهی ما. نمیدانم چرا، ولی انگار معتادش شده بودم. تا نشست روی زمین، گفتم:
- مصطفی، زود باش دستات رو بگیر جلو.
دستهایش را که به هم چسباند و گرفت جلوی صورتم، شروع کردم هر گندی که از دیروز تا امروز زده بودم، گفتن. که خندید و گفت: حمید، واسه چی هر روز که این کار رو با هم میکنیم، گناهامون کمتر میشه یا دستمون خالیتر؟
- خب معلومه، که کمتر گناه کنیم.
- ببین، من نه بهشت دارم که بهت بدم، نه جهنم دارم که عذابت بدم؛ بالای سرت هم نیستم که از چشمام بترسی. پس چرا گناهات هر روز کمتر میشه؟
- خب همهی اینا به خاطر معرفته دیگه. برای من مهمه که وقتی به تو قول دادم گناه نکنم، اگه خلاف اون رو انجام بدم، خیلی بیمعرفتیه.
در حالی که پرید و صورتم را بوسید گفت:
- خب آخه قربونت برم، وقتی توی قرآنش میگه آیا نمیدونند که خدا آنها رو میبینه، پس باید ببینیم که بیمعرفتی چه خدایی رو داریم انجام میدیم. مگه نه این که اون ما رو خلق کرده و خدایی کرده؟ حالا داریم جلوی اون معصیت میکنیم؟»
(دیدم که جانم میرود صص 132-131)
حمید داودآبادی - جلال مهدی آبادی - شهید کاظم زاده (حدود یک ماه قبل از شهادت)
و مصطفای شهید ...
مزار یار ...
- ۹۲/۰۴/۱۸