زمان جنگ، یک عده بودن که می گفتند:
"خدایا کی جنگ تموم میشه ما اعزام بزنیم بریم جبهه!"
و حکایت امروز زینبیه شام و ما، همین است.
"خدایا کی جنگ تموم میشه ما اعزام بزنیم بریم جبهه!"
و حکایت امروز زینبیه شام و ما، همین است.
به محض این که نماز شروع شد و مادر جوان قامت بست، پسرک یکی دو ساله اش شروع کرد به نق زدن. نشسته بود کنار سجاده ی مادر و از آن پایین مادر ایستاده را نگاه می کرد و لابد به نظرش می رسید این فاصله، فاصله ی زیادیست یا این که مادر قصد دارد برود و او را تنها بگذارد. این بود که نق زدنش تبدیل شد به گریه و وقتی عکس العملی از مادرِ در حال نماز ندید بلند شد و به پای مادر آویزان شد و نق نق تبدیل شد به گریه و جیغ گوشخراش! |
خب آخه قربونت برم، وقتی توی قرآنش میگه آیا نمیدونند که خدا آنها رو میبینه، پس باید ببینیم که بیمعرفتی چه خدایی رو داریم انجام میدیم. مگه نه این که اون ما رو خلق کرده و خدایی کرده؟ حالا داریم جلوی اون معصیت میکنیم؟
در یکی از روزها که در منطقه عملیاتی بودیم،من پس از خواندن نماز صبح به جلو آینه رفتم و شروع کردم به شانه زدن موهایم.با توجه به بلند بودن موهایم این عمل مدتی طول کشید؛تا اینکه... |
فکر کردم شاید حادثه ای رخ داده؛به همین خاطر خیلی زود در کنار جاده توقف کردم.عباس بدون اینکه حرفی بزند پیاده شد و به طرف دامنه کوه رفت.از دور دیدم که...
همهى راههائى که غربیها و وابستگان آنها براى «حل مسئلهى فلسطین» پیشنهاد کرده و پیمودهاند، غلط و ناموفق بوده است و در آینده نیز چنین خواهد بود | All the ways in which the West and its affiliates for the "Palestinian problem" and come recommended, wrong and has failed and it will be in the future |